وبلاگ :
159
يادداشت :
فصل آخر...
نظرات :
0
خصوصي ،
10
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سوسن
اين همه راه را مگر به خود آمده بودم كه حالا به تو بگويم يا نگويم. تنگ شده است حجم چركين جسمم از سنگيني اين همه نابوده هاي آويخته؟ ... آخته! مي گويم اگر بهار پيدا تر مي بود اگر مي شد اين سينه چاك چاك را جاي زنبق هاي شيدا بكاريم اينجا، درست همين جا ... كنار همين بوته گل سرخي كه با يك غنچه يخ زده و كبود شده از سرماي بهمن ماه هنوز بلند تر است ... شايد مي شد باور كنم اين دلواپسي ها همه اش عين همان خوابي است كه آن شب تا سحر بالا آوردم ... خواب بود يا من خواب ديدم؟ يادم نمانده و هر چه مي جويمش حالا بعد اين همه مدت انگار نه انگار ...