• وبلاگ : 159
  • يادداشت : فصل آخر...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به هزاران دست برافراشته به آسمان جهت ظهور امام عصر نيازمنديم

    التماس دعا

    + niloufar 

    be ayande fekr nemikonam chon be zoodi fara khahad rasid....va be gozashte niz..chera ke gozashte tanha ba tavajoh o hemayate ma ghodrate ebraze vojood gerefte

    ...!

    ادب فرمت به نام ادب فرمت شناخته شده است نه حامد شكوري! ... محض اطلاع شما ادب فرمت يك وبلاگ گروهي است ... به كسي برنخورد!
    خدا خدا خدا ... دوستش دارم انيگما ... دوستش دارم!

    فراموشش كرده ام ... يادم نمي آيد ... همان بهتر كه يادم نباشد ... راستي بوي بهار را مي شنوي؟؟؟ ... احساسم مي گويد امسال بهار مثل سيبي كه خدا هر شب برايم مي آورد هر بار برايم تازگي دارد، جور ديگري خواهد بود ... مثل سيب كه با اينكه هر شب برايم مي آورد برايم تازگي دارد ... اين چندمين بهار من است؟ ... بيست و هفتمين ... بيست و هفت ... چقدر زياد ... چقدر كم!

    ... مي دوني بهترين خاطره زندگي من چيه؟ روزي كه با پاهاي گرفته و ناتوانم از آتشگاه اصفهان بالا رفتم ... سال هشتاد و دو بود ... عيد بود ... آتشگاه بود ... باران بود و گل ... و من حتي بدون اينكه چادرم را باز كنم يا حتي از كسي كمك بخوام بالا رفتم ... قبل از بالا رفتن گفتم:« خدايا نذار ام.اس منو شكست بده» ...من تنهايي بالا رفتم در حاليكه حتي مردهايي بودن كه به نفس نفس افتاده بودن و ناي ادامه دادن نداشتن ... اون بالا كه رسيدم بوي سيب خدا مي آمد ... خدا از هميشه به من نزديك تر بود ... و من گريه كردم.

    و من همان شب بود كه حس كردم خدا اينبار زود تر از همواره آمده براي دادن سيب ... سيب اينبار سرخ نبود و مهم نبود ... مهم اين بود كه زود تر آمده بود ... و من تا ميان حوض لابلاي برفها به پيشوازش ايستادم ...

    نشسته بودم ميان خدا و بويش مرا تا خودش مست مي كرد و نگاهم مي كرد، ...

    اين همه راه را مگر به خود آمده بودم كه حالا به تو بگويم يا نگويم. تنگ شده است حجم چركين جسمم از سنگيني اين همه نابوده هاي آويخته؟ ... آخته! مي گويم اگر بهار پيدا تر مي بود اگر مي شد اين سينه چاك چاك را جاي زنبق هاي شيدا بكاريم اينجا، درست همين جا ... كنار همين بوته گل سرخي كه با يك غنچه يخ زده و كبود شده از سرماي بهمن ماه هنوز بلند تر است ... شايد مي شد باور كنم اين دلواپسي ها همه اش عين همان خوابي است كه آن شب تا سحر بالا آوردم ... خواب بود يا من خواب ديدم؟ يادم نمانده و هر چه مي جويمش حالا بعد اين همه مدت انگار نه انگار ...
    سلام . تبادل لينك؟
    سلام . يا فرهاد